بوی آمدنت را دوست دارم ،
مثل گذشته آرام ، مهربان و با قوت قلب می آیی ...
بوی همان کسی که هرگز نداشتمش ...
گاهی می شود میان این همه تناقض ،
چشم هارا بست ، یک نفس عمیق کشید ، و پشت پا زد به همه چیز !
گاهی باید همه چیز ، حتی خویشتن خویش را فراموش کرد ...
پشت این لبخند ، سه و نیم لیتر استفراغ را دارم تاب می آورم ،
که حاصل هضم واژه های سخیفی ست که نثارم کردی .
هفت روز دیگر مهمان ناخوانده ام از راه می رسد . او که تمام آرزوهای کودکی تا جوانی ام را برباد داد .
کودکی که امیدوارم مرامش چون پدرش نباشد ...
سطری از سرگذشت یکی از دوستانم ...
یادت بخیر !
تو سهم من نبودی ، اما دوست خوبی بودی ، هرکجا و هرلحظه خاطره ام در ذهنت بود با اینکه ؛
تو سهم من نبودی ...
می خواهم طاقت بیارم و همه چیز را در یک سطر تمام کنم ...
حرف هایی که گفتنشان ممکن است سال های سال به طول بیانجامد ...
پذیرای تمام دوستان غریب و آشنا هستم ...
ارادتمند ....